وبلاگ شخصی سید سروش هاشمی

به نام خدایم روان شد به کار / که نامش بود هم به فرجام کار

وبلاگ شخصی سید سروش هاشمی

به نام خدایم روان شد به کار / که نامش بود هم به فرجام کار

وبلاگ شخصی سید سروش هاشمی

زندگی خیلی نامشخص تر از اینه که من بتونم بگم این جا چی می نویسم. هر چی زندگی برام بیاره.

۲ مطلب با موضوع «اجتماعی» ثبت شده است

بازی فوتبال ایران-آرژانتین

   سلام.

  قصد نداشتم تا هفته آینده(پایان کنکور) چیزی بنویسم ولی واقعا این بازی هر نظری رو متحول کرد.

  فقط می تونم بگم بچه ها همه و همه و همه غیرتمند بازی کردن و ما قطعا بازی رو بردیم چون «ما برون را ننگریم و قال را / ما درون را بنگریم و حال را» و این بازی چیزی بود که کاملا نشون داد آمار و ارقام فیفا میتونه کاملا نامربوط باشه.

 

    به بچه های تیم ملی ایران:

  لطفا بازی بعدی رو هم باغیرت بازی کنید و بدونید که ما این جور بازی ها رو دوست داریم نه بازی هایی که توشون فقط برد و باخت مهمه. خوب بازی کنید و یقین داشته باشید که ما پرشور پشت یوزپلنگان ایرانی وایستادیم.

  بچه ها لطفا بعد از این جام، ایران رو فراموش نکنید و برای بقیه ایرانیان فوتبالیست، استادی کنید که ما امروز نشون دادیم که اسم های مسی و ... فقط اسمند و مهم تلاشه که ما امروز یه نمونه فوق‎العاده ازش رو دیدیم. تختی و بقیه نام آوران ایران رو در یادتون داشته باشید و بدونید که «حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج / فکر معقول بفرما گل بی خار کجاست؟». اگر همین طوری ادامه بدین قطعا ما به راحتی از جام بعد، پای ثابت جام جهانی میشیم و انشاالله تیم های به ظاهر بزرگ رو شکست میدیم و مثل خیلی از جنبه های دیگه مثل برق و انرژی هسته ای و ... اسممون تو جهان صدا میکنه.

  مسی یه ستاره بود ولی ما 23 تا ستاره و یه کادر و یه مربی ستاره داشتیم. اینه که نشون میده ما بردیم و آرژانتین به عنوان یه تیم تک نفره باخت.

  ممنونیم از تلاش غیرقابل وصفتون.

     یا علی

  به طرفدارای ایران:

   امشب و فردا رو باید جشن بگیریم که تونستیم یه همچین تیمی رو تو منگنه بذاریم و به حدی برسونیمش که به خاطر برد از ما نزدیک بود سکته کنند. برید و بریزید تو خیابون و (با رعایت ادب) از تیم تشکر کنین.

آموزش ایده آل گرایی از دبستان

    سلام.

  داستانی که قولش رو داده بودم تموم شده و فقط تایپش مونده. ایشاالله اون هم به زودی تموم میشه. ولی الآن می خوام یه چیزی رو بگم که چند وقتی هست بهش رسیدم(البته این ها همش نظر شخصیه):

  ما وقتی وارد دبستان می شیم همه ازمون انتظار 20 رو دارن و ما هم برای 20 که اون ها می خوان تلاش می کنیم و مدرسه هم معمولا به ما 20 میده و همه چی به خوبی و خوشی تموم میشه، ولی در واقع همه چیز از اینجا شروع میشه.

همه از ما انتظار 20 دارن: این انتظار به توانایی های شخص بستگی نداره و به صورت کلی اعمال می شه. این انتظار اگر به راحتی بر آورده نشه انسان خیلی حالش گرفته می شه و از ادامه ی کار می ترسه.

ما هم برای 20 که اون ها می خوان تلاش می کنیم: انسان معمولا از بین راه های موجود راحت ترین رو انتخاب می کنه؛ گوش دادن به حرف های دیگران و پذیرش اون ها بدون استدلال شخصی راحت ترین راه هست که می تونه انجام بده. بنابراین مسئولیت تعیین هدف خودش رو بر عهده ی حرف و نظر دیگران می ذاره. این جاس که انسان تبدیل میشه به یک ماشین و هر چی بهش بگن رو انجام میده. در این بین اگر به اون هدف نرسه گیج میشه که بعد از این چی کار کنه و حالا هدفش چیه.

مدرسه هم معمولا به ما 20 میده: وقتی مدرسه به ما 20 میده در واقع در ناخودآگاه ما ثبت میشه که چیزی که همه از ما انتظار دارن خیلی هم سخت نیست و قابل دستیابی هست برای همین دنبال هدف دیگه ای نمیریم و به راحتی به زندگی ماشین وار خودمون ادامه می دیم.

  همین طوری همه چیز می گذره و زندگی ادامه پیدا می کنه تا زمانی که ما به خاطر یه سری احساسات (مثل علاقه به تجربه ی چیز های جدید، تکاپو و قرار گیری در چالش ها ی بزرگ ؛ عموما به خاطر سن و شروع دوره ی جوانی) تصمیم میگیریم یه سری هدف برای خودمون تعریف کنیم و به اون ها برسیم و اینجاست که اون تربیت دوران دبستان، خودش رو نشون میده.

  در دوران دبستان همیشه به دنبال 20 بودیم که در واقع بهترین نمره بود. این مطلب سال ها روی ما باقی موند و حالا وقتی می خوایم شروع کنیم که به یه هدفی برسیم فقط می خوایم که به بهترین درجه از اون هدف برسیم. این یعنی یا بهترین یا هر چی تا الآن تجربه کردم اشتباه بوده. معمولا در این مقطع شکست خوردن تمام تجربیات گذشته رو زیر سوال می بره و این جاس که آدم به دنبال یه روش دیگه برای زندگی می گرده. در این مقطع (به نظر من) شکست خیلی بهتر از پیروزی کمک می کنه.

  در نهایت، اول زندگی، ما اجازه می دیم یه سری اهداف از پیش تعیین شده توسط دیگران مسیر زندگی ما رو معلوم کنن و در آخر خودمون به این نتیجه می رسیم که اون اهداف کاملا برای شیوه ی تفکر ما مخرب بودن.

  فکر کنم این مطلب برای خیلی ها(از جمله خود من) درست باشه. امیدوارم ما در آینده این اشتباه رو برای بچه هامون انجام ندیم.

خوش باشین.