وبلاگ شخصی سید سروش هاشمی

به نام خدایم روان شد به کار / که نامش بود هم به فرجام کار

وبلاگ شخصی سید سروش هاشمی

به نام خدایم روان شد به کار / که نامش بود هم به فرجام کار

وبلاگ شخصی سید سروش هاشمی

زندگی خیلی نامشخص تر از اینه که من بتونم بگم این جا چی می نویسم. هر چی زندگی برام بیاره.

خاطرات 3 سال از بهترین سال های عمرم (قسمت اول)

سلام

  بالاخره ترم 1 دانشگاه ه تموم شد و من هم خوش بختانه دقیقا در روز آخر ترم دفتر خاطراتم رو پیدا کردم. بابت این همه تأخیر عذر می خوام. ایشالله میاین دانشگاه و میبینین که وقت آدم رو عجیب میگیره

  تصمیم داشتم خاطراتم رو تو چند تا پست بفرستم ولی چون مرحله 1 نزدیکه و همتون خیلی سرتون شلوغه همش رو با هم می ذارم.

   سرگذشت 3 سال از بهترین سال های عمرم (قسمت اول):

  راستش نمی دونم از گذشتم شرمنده باشم یا سربلند. هم چیزای خوب توش داشته و هم چیزای بد ولی نمی دونم چرا چیزای بد رو بیشتر از چیزای خوب میبینم. شاید به خاطر اینه که فکر می کنم چیزای خوب باید وجود داشته باشن و چیزای بد نباید. تمام عقلم این رو قبول می کنه ولی نمی تونم دلم رو قانع کنم. اون قدر تو این سال ها فقط فکر کردم که راه تعامل با دلم رو یاد ندارم. :( شما سعی کنین این طوری نشین. آدم بدون دل مثل آدم آهنی می مونه. همه ازش استفاده می کنن و تنها چیزی که بهش می رسه انرژی برای انجام وظایفشه. بعد از مدتی خودش هم دیگه نمی فهمه چیز دیگه ای به جز منطق هم وجود داره. من این طوری شدم و به کمک یه روانشناس تا حدود خوبی بهبود پیدا کردم. پس اگه این طوری هستین نترسین. برای هر کاری راه حل وجود داره فقط باید با آرامش فکر کنی و مشورت بگیری.

  ۱) ورود به دبیرستان و کلاس های آشنایی با المپیادها:

  سال تحصیلی شروع شد و وارد دبیرستان شدم. اون موقع تنها کاری که می کردم این بود که اگر مشقی داشتم می نوشتم یا اگر امتحانی بود می خوندم و در غیر این صورت بازی  کامپیوتری می کردم. همون اوایل سال تحصیلی برامون کلاس آشنایی با المپیادها رو گذاشتن. یادمه برای ریاضی و کامپیوتر آقای پویا وحیدی برامون صحبت کرد. این رو هم یادم  میاد که برای شیمی 2-3 نفر اومدن برامون صحبت کردن و یک چیزی یکیشون گفت که هنوز یادمه؛ گفت: «کسایی که تو المپیاد ریاضی و کامپیوتر مدال میارن به نظر من نابغه هستن.» اون موقع به خودم گفتم: «می رم تو هردوشون مدال طلا میارم تا نشون بدم یک نابغه هستم.» (فکر کنم به خاطر این تفکرات ایده آل همه ی تقصیرات به گردن من نیست. بخشی هم به گردن آمورش و پرورش هست.) اون موقع می خواستم تو هر دو تا المپیاد بترکونم و یک جورایی نشون بدم آدم خیلی شاخی هستم. (شاید بپرسین «چرا کامپیوتر و ریاضی؟» راستش از اول هم همون کامپیوتر و ریاضی رو انتخاب کرده بودم. نمی دونم چرا. بعدها فهمیدم شاید می تونستم تو فیزیک یا نجوم خیلی بهتر عمل کنم ولی خب حالا دیگه گذشته.)

  ۲) از اون سال خیلی چیزی یادم نیست. برامون ۲-۳تا کلاس المپیاد گذاشتن. سر کلاسا می رفتم و هر از گاهی شانسی بعضی سوالا رو حل می کردم. در واقع هیچ چیزی از درس نمی فهمیدم و فقط گوش می کردم. هنوز نفهمیده بودم المپیاد و سوال المپیادی چیه و فقط اسماْ داشتم المپیاد می خوندم. یادمه اون سال دپارتمان فیزیک مشهد یک سوال در مورد نجوم گذاشت و من اون رو حل کردم و بعدا معلوم شد که تنها کسی بودم که تونسته اون سوال رو حل کنه. چند تا سوال دیگه هم بعد از اون گذاشت که چند تاییش رو تونستم حل کنم. در نهایت سال اول تموم شد و من م۱ کامپ و ریاضی قبول نشدم ولی از دپارتمان فیزیک تقدیرنامه گرفتم.

  ۳) تابستون قبل سال دوم: از اون سال چیرای زیادی یادم نمیاد. تنها چیزی که یادمه اینه که نشستم ترکیبیات علیپور رو خیلی سفت و سخت خوندم. کم کم متقاعد شدم که فقط الپیاد کامپیوتر بخونم.( چون ریاضی منبع زیاد داشت و من حال خوندن نداشتم.) یادمه اون موقع تمام فصل های اون کتاب به جز 2-3 تاش روخوندم و سوالاش رو حدود 50% حل کردم یا حلش رو خوندم. کم کم داشتم می فهمیدم ترکیبیات و گراف چی هستن.

  4) سال دوم: سال دوم شروع شد و من خوشحال از این که کتاب علیپور رو خوندم سال رو شروع کردم.( غافل از این که این تازه استارت کار بود و هنوز به اندازه ای که فکر می کردم وضعم خوب نبود. اول Project Euler رو شروع کردم. بعد از یه مدتی رفتم سراغ CodeForces. کانتست های اول همین طوری داشتم می رفتم پایین و دیگه داشتم خاکستری می شدم. Coding رو بیخیال شدم که خاکستری نشم و آبروم نره!!!(بعدا فهمیدم بدترین کار ممکن رو کردم). نشستم فقط و فقط تئوری خوندم. فکر می کردم وضعم خیلی خوبه. کلی سوال حل می کردم و کلی سوال حلشون رو می خوندم و خلاصه خیلی چیزا یاد می گرفتم. قبل از مرحله 1 دوستام گفتن بیا چند تا مرحله 1 از خودمون بگیریم. من گفتم:«مرحله 1 که کاری نداره. همه سوالاش واضحه». وقتی نتایج مرحله 1 اومد و دیدم قبول نشدم اول خیلی حالم گرفته نشد. .لی هر چی می گذشت انگار بیشتر غرورم می شکست و بیشتر تلاشام رو می بردم زیر سوال. به خودم می گفتم « چرا این طوری شد؟ مگه من چی کار کرده بودم؟ یعنی این مجازات از طرف خداست؟ من که نیتم خیر بود، پس چرا قبول نشدم؟ مرحله 1 که خیلی ها قبول می شن، من چرا قبول نشدم؟» خیلی خیلی حالم گرفته شده بود. حال نداشتم حتی باز برای المپیاد بخونم. من که تو اون تابستون ترکیبیات و گراف خونده بودم حالا مرحله 1 کامپیوتر قبول نشده بودم ولی مرحله 1 ریاضی قبول شده بودم.  بذارین داستان جلسه مرحله 1 کامپیوتر و ریاضی رو براتون بگم:

  من وقتی رفتم سر جلسه مرحله 1 کامپیوتر و نتونستم سوال اول رو حل کنم، کلا حالم گرفته شد. استرس گرفتم و کلا گند زدم. اون موقع با خودم فکر می کردم حتما بقیه دوستام سوال اول رو تو 1 دقیقه حل کردن و من الان 3 دقیقه هست که دارم رو همین یه دونه سوال فکر می کنم(وقت استاندارد برای هر سوال 5 دقیقه هست) دیدم دارم وقتم رو یه سوال که حل نمیشه می ذارم رفتم سوال بعدی. چون فکر می کردم دوستام 2 دقیقه پیش به این سوال رسیدن و من الان رسیدم و اونا حتما این سوال رو حل کردن و من از اونا خیلی عقب ترم. این تفکرات باعث می شد که عمق تفکرم حداکثر 20 ثانیه باشه و این برای حل سوالا بسیار کم بود(البته برای من). این شد که من آزمون رو به شدت خراب کردم. (جالبیش این بود که 2 روز بعد، بعد از مرحله 1 ریاضی سوال 1 مرحله 1 کامپیوتر رو تو 20 ثانیه در آرامش خیال حل کردم.)

  این جور گند زدن یه احساسی بهم داد که «من خیگ ترین فرد بین دوسایی که برای المپیاد می خوندن هستم.» و این احساس باعث شد که دیگه از این جور فکرا که من از دوستام عقب افتادم و ... دست بردارم. یعنی کلا خودم بودم و سوالا. و اما مرحله 1 ریاضی:

  قبل از این که برم سر جلسه گفتم خوب من که نه جبر خوندم، نه نظریه اعداد و نه هندسه. میرم سر جلسه فقط ترکیبیات و گرافاش رو حل می کنم و میام بیرون دیگه. رفتم سر جلسه و شروع کردم پیدا کردن سوالای ترکیبیات و گراف. همه سوالای ترکیبیات و گرافش رو حل کردم به جز یکی. رو اون هر طوری فکر می کردم به چیز مطلوبی نمی رسیدم. از اون سوال خسته شدم. خواستم بیام بیرون گفتم «حالا یه چند تا سوال تظریه اعداد هم بخون ببین چیه.» خوندم و اتفاقا حل شد. گفتم خوب دیگه جبر دیگه نباید حل بشه. رفتم سوال حبر هم خوندم حل شد. گفتم دیگه واقعا هندسه دیگه حتی در تصوراتم هم حل نمیشه، اتفاقا حل شد. خلاصه نشستم رو همه سوالا خوب فکر کردم . تعداد خیلی زیادی رو حل کردم. بعضی سوالا کوتاه پاسخ بود یعنی باید تو پاسخ نامه ارقام عددی که محاسبه کردی رو می نوشتی. یه سوال هندسه رو نگاه کردم بهش گفتم احتمالا جواب ... می شه و نوشتم و بعدن فهمیدم درست نوشتم. خلاصه اون آزمون رو ترکوندم.

  بعد از اعلام نتایج دیدم ریاضی قبول شدم ولی کامپیوتر قبول نشدم. اصلا حال نداشتم فقط به خاطر این که قبول شدم بشینم ریاضی بخونم. با اون ضربه اصلا حال خوندن کامپیوترهم نبود. به اصرار چند نفر 1 ماه مونده به مرحله 2 ریاضی شروع کردم به خوندن. اوایل جبر و نظریه اعداد و هندسه می خوندم ولی بعد از مدتی جبر و بعد از مدتی نظریه اعداد رو بیخیال شدم و فقط هندسه خوندم. از هندسه خیلی خوشم اومده بود. سوالاش خیلی سنگین و باحال بودن. هر دو روز مرحله 2 ریاضی قبل از این که برم سر جلسه به خودم گفتم «تو اصلا برای کامپیوتر می خوندی، پس قبول نشدن تو ریاضی اصلا آبروت رو پیش کسی نمی بره»(شاید یکی از دلایلی که زود شروع نکردم به خوندن همین بود). خلاصه رفتم سر جلسه و هر 2 سوال ترکیبیاتش رو حل کردم. سوال نظریه اعداش رو هم به 3 حالت تقسیم کردم و یکی از اون 3 حالت رو حل کردم.(بعدا فهمیدم اشتباه حل کرده بودم) سوالای هندسه و جبرش رو هم نتونستم حل کنم.

  در طول سال دوم بعدا اعلام نتایج خیلی تو شک بودم(به خاطر قبول نشدن مرحله 1 کامپیوتر). به خاطر همین با چند نفر که تجربه های مشابه داشتن صحبت کردم و چند جلسه هم با یه روانشناس حرف زدم. با این وجود و با کمک های خیلی زیادی این افراد پذیرفتن قبول نشدن تو مرحله 1 کامپیوتر 6 ماه برام طول کشید ولی بالاخره درک و قبولش کردم و جواب تمام سوالام رو گرفتم:

  این قبول نشدن مجازات نبود؛ بلکه یک هدیه ی باورنکردنی بود که باز کردنش برای من 6 ماه طول کشید. فهمیدم که دفعه بعد جه طوری برای یک آزمون تلاش کنم. فهمیدم که سر آزمون چه طوری فکر کنم و فهمیدم همیشه اون چیزی که فکر می کنم صلاحم نیست.

  این داستان ادامه دارد ...

  

  زندگیتون پر از حس لطیف آرام زیستن

  • سید سروش هاشمی

نظرات  (۱)

خیلی خاطرات المپیادت شبیه به خاطرات المپیاد من بود :)
خیلی از خاطراتم رو زنده کرد...
ممنون ;)
پاسخ:
زنده شدن خاطرات خیلی لذت بخشه، مخصوصا اگر خاطرات دوره هایی مثل المپیاد باشه. خوشحالم که خوشحالت کردم
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
تجدید کد امنیتی