خاطرات 3 سال از بهترین سال های عمرم (قسمت دوم)
- جمعه, ۱۰ بهمن ۱۳۹۳، ۱۱:۴۸ ب.ظ
- ۰ نظر
سلام.
خاطرات 3 سال از بهترین سال های عمرم (قسمت دوم) :
5) تابستون قبل سال سوم:
3 تا از دوستام مرحله 2 و مرحله 3 کامپیوتر قبول شدن و رفتن دوره تابستون. تو مدرسه ما هم خیلی اتفاقا افتاد. کلی معلم دعوت کردن و ما هم کلی استفاده کردیم. تو اون تابستون بیش از اون چیزی که فکر می کردم پیشرفت کردم و شاید حتی دوره تهران هم نمی تونست این قدر برام مفید باشه. تو اون تابستون به پیشنهاد آقای «سهیل احسانی» (که یکی از معلم های دعوت شده بود) 1 ماه تمام از ساعت 8 تا 20 کد می زدم.(معمولا فقط سوالای USACO) این 1 ماه و اون معلما اون قدر برای من مفید بودن که به سختی می تونم بگم چند درصد از پیشرفتم رو مدیون اون ها نبودم.
البته این رو یادم رفت بگم که توی اون تابستون و یک مقداری از داخل سال تحصیلی روی پروژه ای کار می کردم که می خواستم برای خوارزمی بفرستم. من و «علیرضا نصری» با هم روی اون پروژه کار می کردیم. اون پروژه در مورد رمزنگاری(cryptography, steganography) بود. ما تا مرحله کشوری رسیدیم ولی مقامی کسب نکردیم و بعد ازجلسه دفاع و چند روز اردو تهران برگشتیم مشهد.
6) سال سوم: و اما سال سوم. سال سوم شروع شد و خیلی اتفاقا تو این سال افتاد:
-
سفر به بندر عباس(مسابقه برنامه نویسی جشنواره فناوری و اطلاعات): «علیرضا نصری» و من با هم یه تیم بودیم. بعد از قبولی در مرحله 1 به همراه تعدادی از مسئولین مدرسه و تعدادی از بچه های اول دبیرستان که اونا هم قبول شده بودن رفتیم بندرعباس(مسابقه دو رده سنی داشت. ما و تو یه رده سنی بودیم و اون تیم های دیگه از مدرسه مون تو اون یکی رده سنی. در مرحله نهایی ما مقام 4 رو کسب کردیم.(البته جالبه بدونین که ما در حین کانتست فهمیدیم که برای حل یکیک از سوالا بنا بر محدودیت های داده شده، 1 ترابایت حافظه لازمه و همچنین یکی از مثال های صورت سوال غلطه. ما حتی داوران رو هم قانع کردیم ولی نتونستیم بفهمیم که چطوری 3 تا تیم قبل از این که ما این رو بگیم تموم کردن و رفتن K )
- سفر به تهران(ACM دانشگاه امیر کبیر): رفتیم و دوم شدیم J «علیرضا نصری» و «مهرداد میری» و من با هم یه تیم بودیم. خیلی آدم های خفنی شرکت کرده بودن و سوالا هم انصافا خیلی خوب بودن. کانتست 5 ساعت بود و ما 4 ساعت اول، تقریبا همیشه تیم اول بودیم ولی مثکه ساعت آخر یکی از ما جلو زد. تیم سوم متشکل از 3 طلای کشوری و بود که یکیشون طلای جهانی داشت. واقعا پیروزی دلپذیری بود. J
- مسابقه بیان: مرحله اول رو گند زدم(جدا از این که اینترنتم 30 دقیقه اول کانتست کلا قطع بود.) و قبول نشدم ولی یکی از دوستام(«پارسا پردل») قبول شد و رفت مرحله نهایی.(خداییش بیان مرحله نهایی رو عالی برگذار کرد.)
- مسابقه بازی ریاضی: رفتیم و گند زدیم و برگشتیم. J من و «علیرضا نصری» و «پارسا پردل» و «مهرداد میری» یه تیم بودیم.
- مسابقه برنامه نویسی مردسه: تو مرحله آزمایشی کلا تو 35 دقیقه آزمون رو تموم کردم ولی تو مسابقه اصلا به دلیل همون مشکل قدیمی(استرس و ...) گند زدم.
-
آزمون های تئوری دپارتمان: یکی پس از دیگری به دلایل مختلف(مثل استرس یا عوامل خارجی) گند می زدم.
- آزمون شبه مرحله 2 GPAC: نسبتا خوب می دادم ولی می تونستم بهتر هم بدم. قبول شدم و تابستون قبل از سال چهارم رفتم فینال. تو فینال به جز من و یه نفر دیگه بقیه از بچه های دوره اون تابستون بودن(فکر کنم اون یه نفر هم سال بعدش رفت دوره ولی روایت خیلی معتبر نیست). تو اون آزمون یکی مونده به آخر شدم. بعد از اون همه وقت دور بودن از میادین باز هم نسبتا خوب دادم.
- صعود ناگهانی در CodeForces: بعد از مدتی شروع کردم آزمونای CodeForces رو دادن. یکبار توی یک آزمون 40ام شدم و بعد از اون چند بار دیگه هم 36و 39و 98 و 26و ... رو تو div2 گرفتم.
- Full شدن تو کانتست برنز USACO: تو اولین کانتست یوساکو که شرکت کردم، Full کردم و رفتم نقره و تا الان هنوز نتونستم برم طلا.
- برنده شدن تو مسابقه طرح سوال ABBYY: یکبار به صورت اتفاقی یک سوالی طرح کردم که به نظرم سوال خوبی بود. بعد از مدتی دیدم یه مسابقه طرح سوال برگزار شده و من هم سوالم رو فرستادم. تو اون مسابقه از کشورهای زیادی شرکت کرده بودن و من تنها کسی بودم که از ایران سوال فرستادم. در بین برنده ها همه یا روسی بودن یا بلاروسی و من تنها به اصطلاح خارجی بین برنده ها بودم. سوال من با اندکی تغییر تو مسابقه نهایی برنامه نویسی این شرکت اومد و با کمال تعحب ظاهرا اصلا برای بجه های دوره تابستون اون سال سوال ساده ای نبود و خیلی به مشکل انداختشون.
تو این سال من 2 ماه مونده به مرحله 1 شروع کردم سوالای مرحله 1 رو حل کردن. سعی می کردم اشکالاتم رو پیدا کنم و رفعشوم کنم. خدا رو شکر مرحله 1 قبول شدم(جالب این که دوباره مرحله 1 ریاضی هم قبول شدم :دی) بعد از اون 2 ماه قبل از مرحله 2 شروع کردم سوالای GPAC و مرحله 2 های قدیم رو حل کردن. معمولا اکثرا بالای 60% می زدم ولی همیشه تو محیط خونه آزمون می دادم.
حالا مرحله 2 اصلی رو هم دادم و قبول نشدم. به وضوح ناراحتم ولی یاد گرفتم شکست خیلی هم چیز بدی نیست.
پایان خاطرات المپیاد
خیلی دوست دارم خاطرات سال کنکورم رو هم بنویسم ولی نمی دونم چرا اصلا نمی تونم. حس می کنم دارم به همون آدم آهنی تبدیل می شم که اول این مطلب گفتم. اتفاقا از نظر خودم دارم آدم آهنی خیلی قویی می شم ولی راستش ترجیح می دم ضعیف باشم ولی آدم آهنی نباشم. اما متاسفانه یاد ندارم چه طوری آدم آهنی نباشم. یه زمانایی واقعا آدمم ولی یه زمانایی آدم آهنی. دلم برای آدم بودنم تنگ شده.
عمری از هر چه بدیدم منطقی پنداشتم / در سرا پای وجودم از قوانین کاشتم
بعد از این عمر و گذر کردن بر احوال نماز / بند بندم را گسستم پس ز نو افراشتم
«دوست»
خوش باشین
- ۹۳/۱۱/۱۰