وبلاگ شخصی سید سروش هاشمی

به نام خدایم روان شد به کار / که نامش بود هم به فرجام کار

وبلاگ شخصی سید سروش هاشمی

به نام خدایم روان شد به کار / که نامش بود هم به فرجام کار

وبلاگ شخصی سید سروش هاشمی

زندگی خیلی نامشخص تر از اینه که من بتونم بگم این جا چی می نویسم. هر چی زندگی برام بیاره.

۳ مطلب در خرداد ۱۳۹۲ ثبت شده است

آموزش ایده آل گرایی از دبستان

    سلام.

  داستانی که قولش رو داده بودم تموم شده و فقط تایپش مونده. ایشاالله اون هم به زودی تموم میشه. ولی الآن می خوام یه چیزی رو بگم که چند وقتی هست بهش رسیدم(البته این ها همش نظر شخصیه):

  ما وقتی وارد دبستان می شیم همه ازمون انتظار 20 رو دارن و ما هم برای 20 که اون ها می خوان تلاش می کنیم و مدرسه هم معمولا به ما 20 میده و همه چی به خوبی و خوشی تموم میشه، ولی در واقع همه چیز از اینجا شروع میشه.

همه از ما انتظار 20 دارن: این انتظار به توانایی های شخص بستگی نداره و به صورت کلی اعمال می شه. این انتظار اگر به راحتی بر آورده نشه انسان خیلی حالش گرفته می شه و از ادامه ی کار می ترسه.

ما هم برای 20 که اون ها می خوان تلاش می کنیم: انسان معمولا از بین راه های موجود راحت ترین رو انتخاب می کنه؛ گوش دادن به حرف های دیگران و پذیرش اون ها بدون استدلال شخصی راحت ترین راه هست که می تونه انجام بده. بنابراین مسئولیت تعیین هدف خودش رو بر عهده ی حرف و نظر دیگران می ذاره. این جاس که انسان تبدیل میشه به یک ماشین و هر چی بهش بگن رو انجام میده. در این بین اگر به اون هدف نرسه گیج میشه که بعد از این چی کار کنه و حالا هدفش چیه.

مدرسه هم معمولا به ما 20 میده: وقتی مدرسه به ما 20 میده در واقع در ناخودآگاه ما ثبت میشه که چیزی که همه از ما انتظار دارن خیلی هم سخت نیست و قابل دستیابی هست برای همین دنبال هدف دیگه ای نمیریم و به راحتی به زندگی ماشین وار خودمون ادامه می دیم.

  همین طوری همه چیز می گذره و زندگی ادامه پیدا می کنه تا زمانی که ما به خاطر یه سری احساسات (مثل علاقه به تجربه ی چیز های جدید، تکاپو و قرار گیری در چالش ها ی بزرگ ؛ عموما به خاطر سن و شروع دوره ی جوانی) تصمیم میگیریم یه سری هدف برای خودمون تعریف کنیم و به اون ها برسیم و اینجاست که اون تربیت دوران دبستان، خودش رو نشون میده.

  در دوران دبستان همیشه به دنبال 20 بودیم که در واقع بهترین نمره بود. این مطلب سال ها روی ما باقی موند و حالا وقتی می خوایم شروع کنیم که به یه هدفی برسیم فقط می خوایم که به بهترین درجه از اون هدف برسیم. این یعنی یا بهترین یا هر چی تا الآن تجربه کردم اشتباه بوده. معمولا در این مقطع شکست خوردن تمام تجربیات گذشته رو زیر سوال می بره و این جاس که آدم به دنبال یه روش دیگه برای زندگی می گرده. در این مقطع (به نظر من) شکست خیلی بهتر از پیروزی کمک می کنه.

  در نهایت، اول زندگی، ما اجازه می دیم یه سری اهداف از پیش تعیین شده توسط دیگران مسیر زندگی ما رو معلوم کنن و در آخر خودمون به این نتیجه می رسیم که اون اهداف کاملا برای شیوه ی تفکر ما مخرب بودن.

  فکر کنم این مطلب برای خیلی ها(از جمله خود من) درست باشه. امیدوارم ما در آینده این اشتباه رو برای بچه هامون انجام ندیم.

خوش باشین.

سایت کلاس درس

   سلام.

  قرار بود یه داستان براتون بگم ولی الآن وقتش رو ندارم که بنویسمش.

  امروز می خوام یه سایت رو بهتون معرفی کنم که احتمالا خیلی هاتون نمی شناسینش. این سایت دارای تعداد بسیار زیادی فیلم آموزشی فارسی درباره ی مباحث مختلف علمی(از جمله مکانیک کوانتمی، نظریه بازی ها، هندسه تحلیلی و ...) است. من خودم نظریه بازی هاش رو دیدم؛ خیلی خوب توضیح داده و به پیشنیاز زیادی احتیاج نداره. تا جایی که می دونم تمام مدرس هاش دانشجوی صنعتی شریف بودن و الآن دارن تو دانشگاه های خارج از کشور درس می خونن(مثل استنفورد و ...). امیدوارم براتون مفید باشه. این هم لینکش:

سایت کلاس درس

خوش باشین.

پایان بهترین تجربه ی زندگیم

  سلام.

  احتمالاً همه ی شما من رو میشناسین(چه از دور و چه از نزدیک) ولی در هر صورت می تونین در مورد من چند جمله ی کوتاهی در بخش "درباره ی من" بخونید.

  این اولین پست این وبلاگ هست و دوست دارم بهترینش باشه. دوست دارم این جا و الآن در مورد چیزی صحبت کنم که فکر می کنم بهترین و با ارزش ترین تجربه ی زندگیم بوده. احتمالاً یه کم طولانی میشه، ولی من می نویسم، شما اگه می خواین نخونین.

  من 3 سال از عمرم رو گذاشتم سر چیزی که دوسش داشتم. 3 سال نشستم المپیاد خوندم و لذت بردم. 3 سال با دوستام می شستیم دور هم و رو کلی سوال فکر می کردیم. تو این 3 سال من خیلی تغییرات خوبی کردم. تو این 3 سال من از یک کسی که فقط دوست داشت بازی کامپیوتری بکنه، بخوره، بخوابه و کلا زندگیش تفننی باشه تبدیل شدم به کسی که دوست داره در خیلی از مباجث علمی(از جمله نظریه بازی ها، نجوم، نظریه اعداد، رمز نگاری و ... و حتی شیمی و فیزیک) مطالعه کنه و ایده های جدید و دیدهای جدید به مسائل علمی و مسائل زندگی رو یاد بگیره، ورزش کنه،تفریح کنه و با دوستان و خانواده باشه. این 3 سال المپیاد به من یاد داد که چه طوری این همه کار رو با هم انجام بدم. این 3 سال کاری با من کرد که 1000 تا معلم با هم نمی تونستن تو 10 سال برای من انجام بدن. تو این 3 سال من المپیاد خوندم و المپیادی شدم؛ با کلی المپیادی آشنا شدم و مسابقه دادم؛ بعضی وقت ها باختم و بعضی وقت ها بردم؛ زمین خوردم و فهمیدم زمین خوردن چیه؛ بلند شدم و فهمیدم بلند شدن چه طوریه؛ فهمیدم طعم شکست کم کم شیرین میشه و طعم پیروزی ممکنه تا ابد تلخ بشه؛ فهمیدم بت "شکست خوردن" کم کم شکسته می شه و ترس از شکست خوردن کم کم در غبار افکارم محو می شه؛ درک کردم که شکست اصلا تلخ نیست و باید بهش زمان داد تا طعم واقعیش رو نشون بده؛ درک کردم تا زمانی که به خاطر ترس از شکست مسابقه نمی دم مثل یه کبک می مونم که سرش رو تو برف ها کرده؛ فهمیدم که باید بعضی وقت ها خرد بشم تا جلو برم؛ فهمیدم اگر 1000 تا سوال رو نتونستم حل کنم رو 1001-امی حتما فکر کنم؛ فهمیدم شکست اون چیزی نبود که فکر می کردم و پیروزی اون ابری نبود که دنبالش می دویدم و فهمیدم زندگی کنم حتی اگر شکست خوردم یا کوچیک شدم ولی درست و برای هدفم زندگی کنم.

من آن سپید بالم، نشسته بر خیالم      /      ز هر کجا که باشم، به هر کجا خیالم

خدا خدا کنم که، از این خیال نمانم      /      کزآن خدای واحد، همین خیال و دارم

نشسته بر دو بالم، ز هر کجا که باشم      /      به هر جهان که خواهم، نظر کنم خیالم

  به زودی براتون داستانی میزارم که شاید بعضی قسمت هاش برای خیلی هاتون اتفاق افتاده یا میافته.

خوش باشین.